۶۷۵

‫بعد از نوزدهم و بیست یکم، این بار بیست سوم رمضان بود.
سوسن نیمه شب از خواب پرید.
جای خالی نقی را دید.
دلش مالش میرفت.
چادرش را به کمر بست و رفت پشت در خانه زن یهودی چمباتمه زد!
اذان صبح بود که نقی از لای در به کوچه خزید.
تا نگاهش به نگاه سوسن گیر کرد، دو تا پا داشت، دوتای دیگه هم قرض کرد و در حالیکه فریاد میزد:» آخه به من میاد؟ من امامم معصومم! سوسن جون یه کم فکر کن! به خودت فرصت بده…» وارد مسجد شد.
مسلمین از خواب پریده و شوکه، فقط نگاه کردن.
سوسن توی محراب گیرش انداخت با لوله ۱۴ زد فرق سرش!
نقی فقط فرصت کرد بگه: به خدای کعبه که زرتم قمصور شد.

مصائب نقی – شب های قدر

1 پاسخ به “۶۷۵

بیان دیدگاه