امام پس از ساعتی تفکر دست بر محاسن مبارک کشیده و با چهرهای نورانی و صدای گرمشان فرمودند: در عجبم از…
سوسن (با جیغ بنفش): اااااااه… در عجبی که باش… مرتیکه لندهور عوض اینکه مثل خرس اینجا ولو شی ماتحتتو بخارونی پاشو یه لقمه نون واسه زن و بچت در بیار. خجالتم نمیکشه تن لش…
امام: یعنی چه زن؟ این چه طرز صحبت با …آآخخخ (برخورد لنگه اول کفش سوسن با صورت مبارکشان)
سوسن: دیگه حرف نزن تا نیومدم شجره طیبت رو بکنم تو حلقت. این همه امام… من باید زن بیخاصیتترین و ابلهترینشون بشم. باز زن علی بودم یه ۴ تا غنیمت جنگی میاورد برام. زن حسن میشدم پول و پله داشت. زن صادق میشدم، rank علمیش بالا بود. ای بخت سوخته من…
امام (در حال مالش جای ضربه): خجالت داره زن… شما به مقام و منزلت معنوی من…آآآآآخخخخخخخ (برخورد لنگه دوم کفش به آلت مبارک)
سوسن (در حال نعره): پاشو برو بیرون تا مثل بیبی دوعالمت لای در لهت نکردم. این بچه دوا درمون میخواد… پس فردا با دماغش میخواد بچه تولید کنه؟ مثل بابا بزرگ رضاتم عرضه نداری بری بشی وردست خلیفه… ای خدا منو مرگ بده…
نقی با ناله از در خارج میشد که شمقدر پرسید: حالا در عجب چه چیزی بودی؟
امام: هیچی بابا. در عجب بودم که با این همه کرامات و فضائل چرا دهم شدم…
روزهای زندگی – قسمت 69 . به سفارش گروه فیلم و سریال مدرسه حیضیه قم
راوی: ناقشتاین